روایت / کبوترهای خندان و پرچم‌های مقاومت

روایت / کبوترهای خندان و پرچم‌های مقاومت
با عجله وارد نمازخانه شدم؛ جای سوزن انداختن نبود. دخترهای قد و نیم‌قد، با چادرهای سپید گل‌گلی، همچون کبوتر آزادانه از گوشه‌ای به گوشه‌ی دیگر می‌دویدند و قهقهه می‌زدند. عجله داشتم؛ ساعت هفت مراسم شروع می‌شد و من تقریباً
پنجشنبه ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۴:۱۳
کد خبر :  ۳۵۲۵۰۲

با عجله وارد نمازخانه شدم؛ جای سوزن انداختن نبود. دخترهای قد و نیم‌قد، با چادرهای سپید گل‌گلی، همچون کبوتر آزادانه از گوشه‌ای به گوشه‌ی دیگر می‌دویدند و قهقهه می‌زدند. عجله داشتم؛ ساعت هفت مراسم شروع می‌شد و من تقریباً پنج دقیقه وقت داشتم. پس، دقیقاً وسط همان کبوترهای خندان، نمازم را شروع کردم. یا دامنم زیر پایشان می‌آمد، یا مهرم را جابه‌جا می‌کردند، یا به هر نحو و شیطنتی که می‌توانستند، کاری کردند که کلمه‌ای از نمازم را نفهمم.

«السلام علیکم و رحمت‌...»

سریع از بین انبوهی از چادرهای گل‌درشت رد شدم و وارد سالن شهید آوینی شدم.

«بسم‌الله الرحمن الرحیم... بله آقا، صدا هنوز اکو داره.»

نمی‌دانم این جمله بار چندم بود که در گوشم زنگ می‌زد. بار آخر رو کردم به یکی از دوستانم، مژگان:
«این هماهنگی‌ها نباید چند ساعت قبل‌تر انجام می‌شد؟»

ناگهان به ذهنم رسید، شاید دقیقاً قبل از این مراسم، اجرای برنامه‌ی دیگری بوده!

با شروع شدن مراسم اختتامیه‌ی یازدهمین سال از هفته‌ی هنر انقلاب، اولین گروه سرود را معرفی کردند. با هاله‌ای از همهمه و ورود چادرسپیدها، لبخندی بر لبم آمد؛ پس کبوترهای خندان اینجا اجرا داشتند! پیش از شروع و زمانی که مربی داشت ایستادن‌شان را مرتب می‌کرد، چند نفر از آن ریزه‌میزه‌هایی که در نمازخانه با هم روبه‌رو شده بودیم، برایم با هیجان دست تکان دادند؛ و من هم متقابلاً.

زینت این گروه سرود اما نه به چادر سپید بود، و نه به گل‌های رنگی‌شان؛ بلکه پنج دختر ریزنقشی بودند که پیراهن پرچم کشورهای مقاومت و پایداری را بر تن داشتند.

لحظه‌ی اجرا فقط لبخند زدم و لذت بردم. بعد، زمان گذشت و به سخنرانی آقای دادمان، رئیس حوزه‌ی هنری کل کشور، و آقای کاهانی، معاون فرهنگی حوزه‌ی هنری گلستان رسید. پیام عمیق هر دوی این اساتید، چیزی نبود جز اینکه: ما باید بیشتر از این‌ها پیش برویم، قدم‌های بزرگ‌تری برای فلسطین و غزه برداریم. ما عملاً با جدی‌ترین نسل‌کشی قرن روبه‌رو هستیم. یکی از مفیدترین کارهای جامعه‌ی هنری، کاریکاتورها و تصویرسازی‌های اعتراضی بوده است.

حرف‌ها سنگین بود، عمیق بود. احتمالاً به ذهن خیلی‌ها خطور کرد: پس این‌همه از خط مقدم عقب مانده‌ایم؟ پس تنها جاماندگان قافله، ما هستیم؟ اما من فکر می‌کنم در نهایت، ما هستیم و همین کودکان قد و نیم‌قدی که عمری بعد دست ما را می‌گیرند، و با همان لباس‌ها، همان شعارها و همان چفیه‌های فلسطینی به دور گردن، پرچم سپید صلح و پیروزی را به اهتزاز درخواهند آورد.

✍🏻درسا سادات حسینی /گرگان

 ۱۴۰۴/۰۲/۰۳


ارسال روایت از طریق پیامرسان

💠https://eitaa.com/revait_golestan

ارسال نظر