روایت/ اسیر رنگ یا اسیر بی‌رنگی؟!

روایت/ اسیر رنگ یا اسیر بی‌رنگی؟!
حلقه‌ی جمعیت تو طبقه‌ی همکف شلوغ و شلوغ‌تر می‌شد. شال سیاه به دور سر و کمرش بسته بود.
يکشنبه ۰۱ مهر ۱۴۰۳ - ۰۹:۴۳
کد خبر :  ۳۵۰۸۸۲

تو صحبتاش به جعبه‌ی دَر داری که روی گلیم بوده اشاره می‌کرد. توش چی بود، خدا میدونه!
کاسه سرامیکی رو از کنار جعبه‌ برداشت و یکی یکی جلوی حاضرین چرخوند. یادِ کشکول افتادم. اما او نه درویش بود نه صوفی. نه زخمی به دل داشت، نه آخی به لب!

چیزهایی میگفت. نه از حالا بلکه از دیروزها.

زمانیکه در قزاق محله‌، چهارتایی شدند رفیق جینگ گرگانی و اسم خودشونو گذاشتن چهار تفنگدار.
از این چهار، خودش شیعه بود و سه تای دیگه ترکمن و قزاق و اهل تسنن.
و روز و شبهایی که قائمکی اعلامیه‌های امام را پخش میکردن و شیعه و سنی بودنشون رنگ نداشت.

پای جنگ آمد وسط. باز همینطور. اسیر رنگ نشدن و رنگ ندادن. چرا که خوبِ خوب میدونستن اسیر رنگ شدن یعنی فاصله گرفتن از اصل بی‌رنگی؛ یعنی دور شدن از رفیق جینگی.

و اما آن جعبه‌ی دَر دار:
صندوقچه‌ایی بود برای عکسهای یادگاری.
یادگاری از باهم بودنهایشان در پشت خاکریز و خط مقدم
یادگاری از روزهایی که مثل برادر پشت هم بودن و سفره‌هایشان یکی!

او بازیگر تئاتر خیابانی بود اما نقش و روایتش از آنِ کسانی بود که مایه‌ی عزت و وحدت امروز و فردایمان شدن
از آنِ کسانیکه شش دانگ حواسشون بود به هوای همو داشتن.

ارسال نظر