کوچه پس کوچههای قدیمی را با نورهای سبز و زردش میپیمایم و از در ورودی تکیه با نگاه معصومانه جایگاه کودکانه وارد حیاط اصلی می شوم اما این بار کمی آنسوتر می روم و روایتم را نه از حیاط مقابل ساختمان در دو طرف حوض و کنار نسینم خنک بلکه...جایی که هوای خنک با حرم آتش دیگ آش و سماور چای شکل دیگری دارد!
صحبت ها فرق میکند آوای آواز محرمی از مراسم به گوش می رسد و اینجا دغدغه تبرکی امام حسین است و چای روضه هنرمندانه اش و چای هایی که باید سریع به خادمان برسد...(نکند کم باشد، داغ نباشد، به همه برسد، کسی جا نماند...)
پسری جوان با وسواس، حباب های روی لیوان چایی را با قاشقی تمیز می گیرد تا چای هم هنرمندانه باشد...
روی سکو نشسته ام تا گرما در قلمم بنشیند و درست نشانه گردد. موقع پذیرایی که شد سینی ها با سرعت پر و روانه حیاط اصلی تکیه شد.
از قبل تر، یعنی تیر آفتاب امروز، گندم و جو در کنار پیاز و مرغ اماده به کمال رسیدن و رفتن در غذای میهمانان اباعبدالله می شوند.. خادمان رسالتشان را اینجا دانستند، روضه شان، اشکهاشان و دل دل کردنشان با امام اینجا پای دیگ سفره روضه خرج می شود. بماند که پشتیبانی کننده های تکیه بسیارند و همیشه در پس کارها پنهان.
صدای مجری توانمند تکیه که همزمان شنوندگان رادیو هم او را می شنوند در قطره های ریز باران که اینجا نرسیده به دیگ بخار می شود، میاید. احتمالا در حیاط روضه دلها بارانی است.
انگار حاجت ارزویم به دل باریده ، گروه بعدی با طبل و سنچ و دمامه میان حیاط رشادت سلیمانی می خوانند...برای علمدار دلها کنار نوحه اباالفضل عباس بزرگ علمدار عالم نوای پر صلابت اجرا می کنند. بال گشودم تا به حیاط تکیه برسم.
تعزیه سنتی سرخنکلاته با طبل و نی و تعزیه خوان های نوجوان هم زمین گیرم کرد و خاطراتی نغز از رشادت های شهدای همسنگر مدافع حرم سرهنگ اسماعیل پاسندی....
ساعت از نیمه شب گذشته، حیاط سایه روشن اندکی دارد اما همچنان پشت صحنه دوستان پشتیبانی پذیرایی مشغول شستن ظرفهای هیات هستند...روضهتان قبول ارباب انشاءالله..
تکیه هنرمندان ۱۴۰۳
یوسفی پور