روایت / مستند( قلعه ایثار) ...مستندی با حس و حال جدید...و یک روایت طولانی اما مهم!!

روایت / مستند( قلعه ایثار) ...مستندی با حس و حال جدید...و یک روایت طولانی اما مهم!!
کمی دیرتر از ساعت شروع اکران رسیدم ...سالن سینما خلوت بود و گمان کردم داخل هم چند ردیفی نشسته اند...درب سالن اکران را که باز کردم شگفت زده شدم در فضای تاریک سالن که تابش نور مستند روی افراد بود هیچ جای خالی دیده نمی شد انگار همه ملت با تمرکز فیلم سینمایی می بینند!
چهارشنبه ۰۵ مهر ۱۴۰۲ - ۰۸:۰۷
کد خبر :  ۱۶۲۶۵۳

لحظه ورود من دقیقا مصادف شدبا شروع صحنه اصلی مستند...برای حضور در اکران آمده بودم دست برقضا تا پای بر پله گذاشتم معاونت فرهنگی سریع گفتند (خانم یوسفی روایت یادت نره)...ریاست هم همیشه از روایت ها استقبال می کردند.

حوصله نگاه تیزبین زمان اکران برای روایت نویسی نداشتم، اما عذاب وجدان ننوشتن هم به خاطر جمله ای که خرج شد و نگاه خوش بینانه گروه به روایت رهایم نمی‌کرد!

روایت را سپردم به مصاحبه‌های بعد از اتمام مستند از زبان تماشاگران و به حق که آنها راویان بهتری بودند:
رقیه برایش خیلی جالب بود مخصوصا جمع شدن دورهمی آنها و عکس دسته جمعی بعد از سال‌ها ...فامیلش را نگفت، دوست نداشت بدانند از قلعه حسن هست اما شوهرش که آمد با ذوق رو به گوشی کرد و گفت: «مرد بودن مرد من که حال کردم مال محل مان»

مادری با بچه یک ساله که بیرون آمد نظرش را پرسیدم، خندید و گفت: «نصفش حواسم به بچه بود نصفش به مستند اما عکس دورهمی اونها خیلی جذاب بود حس خوبی داشت»...جالب بود دو سه نفر دیگری هم همین نظر را داشتند خواهر علی که گفت من تمام اون تصاویر گریه کردم.

انتهای سالن یک پسر و دو خانم با ذوق عکس هایی که از مستند گرفتند را برای هم دوباره توضیح می دادند...توجهم جلب شد. عارف فغانی با ذوق و انرژی، سریع به سؤالاتم پاسخ داد.

صحنه استتار منافقین با پوست شوکا( نوعی گوزن کوچک بومی) برایش جذاب بود. « من جوونم ولی همون سربازی که رفتم وقتی حرف می زدند می فهمیدم چی می گن. حس خیلی خوبی از مستند گرفتم به نظر من در حد پخش تو صدا و سیما بود» نظر مادرش ادم رو به فکر فرو می برد: « من وقتی فلکه شهرداری می خواستم بگم قلعه حسن خجالت می کشیدم اخه اون محله به مواد مخدر مشهوره تو گرگان.. روم نمی شد راحت تاکسی بگیرم..ولی الان انقدر خوشحالم که نگو، ای کاش این فیلم تو سینماها پخش بشه اون وقت من راحت راحت با سر بلند می گم مال قلعه حسنم...من عموی پسرمو و اون ده دوازده نفرو می شناسم اما از این لحظه با افتخار بهشون سلام می کنم و خوشحالم که هم محلی ما هستند.»


اقای حجت فغانی از بزرگواران طرح ستاد اجرایی فرمان امام با مهربانی به همه اطرافیان نگاه می‌کرد...مثل بقیه از ایشان هم پرسیدم کدام صحنه جذبتون کرد، گفت: « یک صحنه اشک ریختم خیلی خیلی اشک ریختم! وقتی مصاحبه‌گر از راوی پرسید شما پشیمان هستید جبهه بودید یا نه و راوی ثانیه‌های طولانی مکث کرد، من ذهنشو خوندم من با این‌ها بودم این بنده خداها اثار جنگ کم کم داره جسم‌شون رو تحلیل می کنه و هزینه های درمان‌شون سرسام آوره اما دیدین که انقدر ایثارگرند و ایثار می کنند که هیچ چیزی نمی خواهند و با اعتقاد جواب داد پشیمان نیستیم... سکوتش فقط برای دردهای امروز بود. اینها رفتند جبهه و جنگ و مستنداتی ندارند که زیر پرچم سازمان‌ها باشند دوستان و هم رزمان‌شان یا فوت کردند یا بازنشست شدند یا کاری از دست شان بر نمی آید....خداروشکر ستاد اجرایی امام با طرح جدیدش، استانداری، فرمانداری و برخی ارگان ها اخیرا کارهای خیلی خوبی در زمینه مناطق محروم انجام می دهند ولی واقعا حوزه هنری خیلی خوب شد ورود کرد به ماجرا من دوساله شب و روز برای توانمند سازی همون محله با همکاری بقیه تلاش می کنم اما کار دو سال رو حوزه هنری با ساخت یک مستند انجام داد. عالی بود عالی ان‌شاءالله این حرکت‌ها ادامه دار باشه.»

و سرآخر اقای حکمتی که بنا شد همه سوژه‌های قلعه حسن را به هدف رصد ادبیات پایداری در یک جلسه مفصل توضیح بدهند. ان شاءالله


روایت‌ها از هر پنجره‌ای می توانند بنشینند- نگاه شما کدام سمت است؟!
ادبیات پایداری گلستان

ارسال نظر