گفتگو با یوسف قوجق/ درباره «روز حمله گرگ»

گفتگو با یوسف قوجق/ درباره «روز حمله گرگ»
همزمان با برگزاری هشتمین نشست از سلسله نشست های گلستان هنر ، برای کتاب روز حمله گرگ گفتگویی با مولف کتاب ، جناب آقای یوسف قوجق انجام شد.
دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۱
کد خبر :  ۳۵۲۷۹۸

1- ایده‌ی اولیه‌ی روز حمله‌ی گرگ چگونه شکل گرفت؟ آیا شخصیت آمان‌آقا یا یاشار بر پایه‌ی شخصی واقعی ساخته شده‌اند؟
در واقع آمان‌آقا ترکیبی است از چند پیرمرد واقعی در ترکمن‌صحرا که در دوران کودکی‌ام با آن‌ها برخورد داشتم. یکی‌شان چوپان بود، یکی عاشق نی‌نوازی و یکی دیگر داوطلبانه به جبهه رفته بود. یاشار اما بیشتر نماینده‌ی نسل نوجوانی است که در حاشیه جنگ زندگی می‌کرد و با مسئولیت ناگهانی رشد می‌کرد.


2- چرا تجربه‌ی جنگ را از زاویه‌ی نگاه یک نوجوان و در قالب زندگی روستایی روایت کردید؟
 چون جنگ فقط در خط مقدم اتفاق نمی‌افتد. جنگ در دل مردم، در خانه‌ها، در چشم‌انتظاری‌ها و در سکوت چوپانی که رادیو گوش می‌دهد هم جاری است. نوجوانی مثل یاشار ممکن است هیچ‌وقت اسلحه به دست نگیرد، اما در دلش می‌جنگد و رشد می‌کند. خواستم آن جنگ درونی را نشان دهم.


3- چقدر از فرهنگ بومی ترکمن‌صحرا آگاهانه وارد داستان شد؟
 بسیار آگاهانه. موسیقی دوتار، آلاچیق نمدی، چای با میخک و هل، ضرب‌المثل‌ها، حتی نگاه به قوها… این‌ها تکه‌هایی از زندگی ترکمنی‌اند. من معتقدم ادبیات کودک و نوجوان باید بومی باشد و از خاک و فرهنگ خودش بجوشد، بعد جهانی شود.


4- گرگ در داستان، نماد دشمن یا خطر است. آیا از ابتدا قصد داشتید این تمثیل را استفاده کنید؟
 بله، گرگ استعاره‌ای است که هم در قصه‌های فولکلور ما هست و هم بار جهانی دارد. در اینجا، گرگ هم دشمن است، هم ترس، هم مسئولیت. حتی خود یاشار وقتی با گرگ روبه‌رو می‌شود، باید با ترسش مبارزه کند، نه فقط با حیوانی واقعی.


5-  طوطی در داستان تبدیل به صدای خرمشهر می‌شود. چطور به این ایده رسیدید؟
از تخسل استفاده کردم. زمان نوشتن داستان، به این فکر کردم که ممکن است خانواده‌ای از خرمشهر طوطی‌ای داشته باشد و آمان‌آقا می‌تواند با او ملاقات کرده و از او خوشش آمده باشد. طوطی‌ای  که بعد از شنیدن خبر سقوط شهر، این جمله را تکرار می‌کرده . به این فکر کردم که استفاده از طوطی در عین شاعرانه بودن، می‌تواند تبدیل به حافظه‌ی یک شهر شود.


6- روایت شما زبانی ساده اما عمیق دارد. چرا این لحن را انتخاب کردید؟
 نوجوانان ما فهم‌شان بالا و درک‌شان از احساسات انسانی عمیق است. من سعی می‌کنم ساده بنویسم، اما لایه‌هایی از استعاره و حس را زیر زبان بگذارم. نویسنده نباید مخاطب را دست‌کم بگیرد، حتی اگر نوجوان باشد.


7- چطور بین زبان نوجوانانه و پیام‌های عمیق تعادل ایجاد کردید؟
 با احترام گذاشتن به تجربه‌ی نوجوانانه. نگاه یاشار خام نیست، بلکه صادق است. او می‌بیند، تجربه می‌کند، می‌ترسد، اما یاد می‌گیرد. سعی کردم صدایش را بشنوم و از زبان او بنویسم، نه به‌جای او.


8-  عبید آقا شخصیتی چندلایه و ماندگار است. آیا الهام‌گرفته از کسی بود؟
 نه به‌طور مستقیم. عبید آقا صدای تمام مردمانی است که جنگ، خانه‌شان را گرفت، اما نه خاطراتشان را. او مردی است که بیرون از وطن آزاد است، اما درونش اسیر. این در ادبیات ما کمتر گفته شده بود و من خواستم صدایش را بلند کنم.


9-  آیا عبید و طوطی را به‌عنوان نقدی تمثیلی از جنگ طراحی کردید؟
 بله، جنگ فقط با بمب و گلوله و تانک نیست. جنگ، زخم‌هایی دارد که درون آدم می‌ماند. طوطی حامل آن صداست که هنوز در جان عبید زنده است. این داستان نه درباره یک جنگ، بلکه درباره تاثیر آن بر روح انسان‌هاست.


10- مخاطب نوجوان امروز چه چیزی می‌تواند از این داستان بیاموزد؟
 مهم‌ترین چیز در این رمان، مسئولیت، هویت و امید است. نوجوان‌ها باید بدانند که در دل سختی هم می‌شود قد کشید. حتی اگر در خط مقدم نباشی، می‌توانی محافظ گله‌ات باشی. جنگ به ما یاد داد که از درون قوی شویم.


11- آیا زبان استعاری را مؤثرتر از روایت مستقیم واقعیت‌ها می‌دانید؟
 برای نوجوان بله. استعاره کمک می‌کند تا احساسات پیچیده را لمس کنند بدون این‌که خشونت جنگ آن‌ها را بترساند یا دل‌زده کند. گرگ، طوطی، قفس… این‌ها برای نوجوان، آشنا و درک‌پذیرند.


12-  سخت‌ترین بخش نوشتن این کتاب برایتان چه بود؟
 صحنه‌ای که عبید آقا طوطی را آزاد می‌کند. بغض کردم  سر آن صحنه. آن‌جا لحظه‌ی رهایی و اوج انسانیت بود. نوشتنش سخت بود چون درد و زیبایی را با هم داشت. 


13-  چطور تجربه‌ی فرهنگی‌تان در نوشتن این داستان اثر گذاشت؟
 سال‌ها در حوزه‌ی کودکان و نوجوانان کار کرده‌ام، با آن‌ها زیسته‌ام. می‌دانم دغدغه‌شان چیست، چه چیزی ذهن‌شان را درگیر می‌کند. تجربه‌ام کمک کرد که روایتی بنویسم که از دل خودشان باشد، نه فقط برایشان.


14  آقای قوجق، در داستان روز حمله‌ی گرگ، روستایی به‌نام «چپر قویمه» فضای اصلی روایت است. چرا این روستا را انتخاب کردید و چه جایگاهی برای آن در ذهن داشتید؟
برای من روستای چپر قویمه فقط یک مکان نیست؛ یک زیست‌بوم عاطفی است. می‌خواستم داستان در بستری روایت شود که هم آشنا باشد و هم به‌لحاظ فرهنگی، غنی. روستاهای ترکمن‌صحرا همیشه برای من نماد مردمانی سخت‌کوش، خاموش و نجیب بوده‌اند. روستای چپر قویمه نماد همین مردم است؛ مردمی که شاید سلاح به دست نگرفتند، اما در پشت جبهه ایستادند و ستون‌های نامرئی مقاومت شدند.


 15-  یکی از ویژگی‌های چشمگیر داستان، حضور فعال و گرم مردم روستاست. از جیران‌خانم تا تایتی، همه زنده و باورپذیرند. چطور به این شخصیت‌ها رسیدید؟
 من سال‌ها در روستا زندگی کرده‌ام و صدای مردم را خوب می‌شناسم. جیران‌خانم ترکیبی است از زن‌هایی که مادر نبودند اما مادرانه زندگی می‌کردند. تایتی نماد احترام به بزرگ‌ترهاست. آرتیق، طبیب محلی، نماینده‌ی دانایی بومی است. همه‌ی این شخصیت‌ها از دل زندگی واقعی آمده‌اند و فقط لازم بود گوش بسپرم و زبان‌شان را در داستان پیدا کنم.


16- به‌ویژه در صحنه‌هایی که اهالی روستا با عبید آقا برخورد می‌کنند، شاهد احترام، مهربانی و مهمان‌نوازی هستیم. آیا خواسته‌اید تصویری از همبستگی ایرانی در دوران جنگ نشان دهید؟
دقیقاً. جنگ فقط در خط مقدم نبود. در آشپزخانه‌های ساده‌ای که نان می‌پختند، در دبه‌هایی که پر از ماست چکیده می‌شد، در آلاچیق‌هایی که به روی مهمان‌ها باز بود، جنگ شکل دیگری داشت. من خواستم بگویم این مردم، بدون سروصدا، قلب تپنده‌ی پشتیبانی از جبهه بودند. عبید آقا شاید از خرمشهر آمده بود، اما در چپر قویمه، غریب نبود. این، قدرت فرهنگ ماست.


17- در صحنه‌ی وداع عبید آقا با مردم روستا، شور و صمیمیت خاصی وجود دارد. آیا این تصویرسازی احساسی تعمدی بود؟
بله. آن لحظه، وداع با آدم‌هایی بود که بدون سؤال و بدون توقع، غریبه‌ای را در دل خود جای داده بودند. من می‌خواستم نشان دهم که گاهی یک قفس باز می‌شود، نه فقط برای پرنده، بلکه برای انسان هم. عبید آقا با آن مردم، بخشی از خودش را بازشناخت. و این برای من از هر نبردی در خاکریز مهم‌تر بود.


18- اگر بخواهید نقش مردم چپر قویمه را در یک جمله خلاصه کنید، چه می‌گویید؟
می‌گویم: ترکمنها و همه روستائیان و همه اقوام ایرانی قهرمانان بی‌نامی بودند که در آتش جنگ، از دل خاک، بذر مهربانی، ایستادگی و انسانیت کاشتند.

 

ارسال نظر