شبیه عمه دلم خواهرانه می سوزد
شبیه مشک عمو خالی است گهواره
به مادرم که تکان می دهد نبودش را
نه چشم من! نه !نگو خالی است گهواره
از این دو مشک غمم چکه چکه می ریزد
بر آستانه ی صحرای کربلای لبم
اگر چه صبر در این خانواده موروثیست
هزار تا گله خشکیده است لای لبم
میان خیمه ی گوشم مدام می پیچد
صدای گریه ی اصغر که باز بی تاب است
در آشیان گلویم عطش نشسته ولی
فرات چشم من امشب دوباره پر آب است
حسین و زینب این قصه کودکند هنوز
همیشه سوخته ام با تب علی اصغر
رقیه بوده ام اما مرا صدا بزنید
سه ساله ای که شده زینب علی اصغر
شاعر: هانیه سادات مرتضوی- کردکوی