داستان عاشورایی

داستان عاشورایی
نوشته: ستایش صبوری نیا - گرگان
دوشنبه ۲۶ تير ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۲
کد خبر :  ۱۶۲۲۰۹

اسممو گذاشتن حسین

چشامو که باز کردم ضریح امام حسینو دیدم

من از روز تولدم با اون حرم اُخت گرفته بودم

من زیر سایه ی اون آقا قد کشیدم

اون حرم زندگیه من بود

اونجا تنهایی جایی بود که آرامش داشتم

وقتی پنج سالم شد به اصرار خودم توی موکب عموم که در مسیر زائرای اربعین بود خرما تعارف میکردم، خدمت به زوار امام حسین افتخار من بود

یروزی یه خانومی که بین مردم بود با هول و ولا اومد سمت موکب ما

با التماس به عموم گفت:آقا شما یه پسر۵/۶ساله ندیدین که یه تیشرت مشکی تنشه؟

عموم جواب داد:خانوم اینجا چند ملیون زائر داره، این همه پسر بچه، من از کجا بدونم پسر شما کدومه؟

اون خانوم با سرعت موبایلشو در اورد و عکس یه پسر رو بهمون نشون داد.

_ خاله مگه بهش یاد ندادین اگر توی کربلا گم شد کجا بره؟

خانومه خیلی نگران بود، چادرشو جمع کرد و گفت:چرا بهش گفتم هرجا گم شد بره پیش پلیس، ولی توی این شلوغی پلیس پیدا نیست

ظرف خرما را روی میز گذاشتم

_ نه منظورم این نبود، باید بره خونه ی باباحسین، همه ی آدما مقصد اول و آخرشون امام حسینه، شما هم‌نگران نباشید، شاید رفته حرم

اشکاش پایین ریخت

با غم به شوهرش نگاه کرد و گفت:کاش اونجا باشه، کاش امام حسین نجاتم بده

_ خاله، اینجا خونه ی همه ی ماهاس، اینجا کسی گم نمیشه، ما اینجا امام حسین داریم

نمیدونم اون خانوم کجا رفت و چیشد

ولی فردای اون روز یه پسر درست شبیه پسری که اون خانوم بهمون نشون داد اومد کنار موکب

بهش شکلات تعارف کردم و گفتم:تو همونی هستی  که دیروز گم شده بودی؟

پوست شکلات رو کند و گفت:من گم نشده بودم، رفته بودم زیارت امام حسین

صدای مادرش که چند قدم آن طرف تر بود مرا متوجه خودش کرد:حسین مادر تشکر کن بیا

_ ااا چه جالب اسم توام حسینه؟

+ آره چطور؟

_ اسم منم حسینه

مامانش که این را شنید نزدیک تر شد

دستمو گرفت و گفت: حسین قشنگترین اسمیه که توی شناسنامه میتونه باشه قدر اسمتو خیلی بدون، تو راست گفتی اینجا هیچکس گم نمیشه اینجا کربلاس خونه ی امام حسین، پسر منم دیروز رفته بود زیارت آقا، به من گفته بود و من متوجه نشده بودم، تو خیلی خوشبختی که محل زندگیت ده قدمیه حرم امام حسینه امیدوارم آقا کمکت کنه پسرم

راست میگفت

همه ی ماها زیر سایه ی امام حسین قد کشیدیم و همه جا هوامونو داره

امام حسین همه پناه ماست

 

نوشته: ستایش صبوری نیا- گرگان

 

ارسال نظر