یک نفر از تبار آبیها، دل ما را اسیر دریا کرد
با نگاهی به وسعت دریا، عشق را قطره قطره معنا کرد
یک نفر از دیار آیینه، سادگی را به کوچه ها آورد
مهربان بود با گل و شبنم، عشق را همنشین دلها کرد
دسته دسته تمام غمها را، از نگاهم به آسمانها برد
مثل یک آشنای دیرینه، مثل یک دوست با دلم تا کرد
بغض تنهایی و سکوتم را، عاشقانه شکست او یک روز
چشمهای پر از نیازم را، چه صمیمانه او تماشا کرد
یک نفر با نگاه بارانی، شاعرانه به شهر ما آمد
در طلوع بهار عرفانی، غنچه ی عشق را شکوفا کرد